۱۵ مطلب توسط «مدیر سایت» ثبت شده است

مبارز کیست؟|سخنرانی امام موسی صدر در مراسم چهلم دکتر شریعتی

پس از مراسم خاکسپاری دکتر علی شریعتی در زینبیه دمشق، در ایران کمتر مجالی برای برپایی مراسمی باشکوه وجود داشت، خصوصا اینکه پاره‌ای از دوستان و همفکران دکتر شریعتی در ایران حضور نداشتند. در این احوال امام موسی صدر در برپایی مراسم چهلم برای دکتر شریعتی در بیروت پیشقدم شد، و این مراسم در پایتخت لبنان بسیار باشکوه برگزار شد. در این مراسم خانواده و همفکران دکتر و شخصیت‌های مطرح روز از جمله یاسر عرفات و نمایندگان ۱۹ سازمان آزادیخواه شرکت کردند. سخنرانی به زبان عربی بود و امام موسی صدر، خود، به منظور رساندن مفاد آن به ایرانیان، آن را به فارسی بر روی نوار ضبط کردند. متن پیش رو از کتاب «خاطرات سیاسی-اجتماعی» دکتر صادق طباطبایی صص 52-66 عینا نقل می‌شود که توسط خود ایشان ترجمه شده و مقدار ناچیزی با ترجمه فارسی خود امام در کتاب «ادیان در خدمت انسان»، تفاوت دارد.

سخنرانی امام موسی صدر در مراسم چهلم دکتر علی شریعتی 

سخنرانی امام موسی صدر در مراسم چهلم دکتر علی شریعتی

بسم‌الله الرحمن الرحیم‏

‏‏الحمد لله رب‌العالمین. والصلاة و السلام علی خیر خلقه و خاتم رسله محمد و علی ‏‎ ‎‏انبیاء المرسلین. و سلام‌الله علی آل‌ بیته و صحبة الطاهرین، و من اتبعهم باحسان الی ‏‎ ‎‏یوم‌الدین.‏

 

‎‏برادران و خواهران دانشمند و بزرگوار، خواهر گرامی خانم دکتر شریعتی، برادر عزیزم ‏‎ ‎‏احسان، سلام‌ علیکم و رحمه‌الله و برکاته.‏

‏‏چرا در سوگ دکتر شریعتی جلسه‌ای به پا داشته و یاد او را گرامی می‌داریم. به چه ‏‎ ‎‏سبب محفلی به این عظمت برپا شده که مردان و زنان مبارز را دربرگرفته است؛ محفلی ‏‎ ‎‏که روحانیون روشنفکر در آن حاضرند و رهبران فکری از هر سو در آن گرد‏‎ ‎‏آمده‌اند. ‏‎ ‎‏من هم‌اکنون در برابر خود، رئیس دانشکده حقوق آقای دکتر محمد فرحات و برادر ‏‎ ‎‏دانشمند خود دکتر منیر شفیق و دیگر رهبران بزرگ فکری را می‌بینم. برای چه در اینجا ‏‎ ‎‏جمع شده‌ایم، تا یاد دکتر شریعتی را گرامی بداریم؟ چه رابطه‌ای است میان ما و او و ‏‎ ‎‏چه امری او را به ما پیوند می‌دهد؟ جواب این سوال را در حال و هوی و احوال انسانی ‏‎ ‎‏می‌بینیم که از اوضاع و شرایط محیط خود به ستوه آمده و نگرانی و دلهره‌ای را در افق ‏‎ ‎‏زندگی خود مشاهده می‌کند. آرمان‌های بلند او را هیچ‌یک از واقعیت‌های موجود ‎‏زندگی و جامعه‌اش، راضی نمی‌کند. از این‌رو به افق پیش روی خود می‌نگرد و تصمیم‎ ‎‏می‌گیرد تا محیط خود را تغییر دهد. حدیثی از پیغمبر اکرم نقل شده است که می‌فرماید: ‏‎ ‎‏پیامبران بیش از همه مردم گرفتارند و از وضع موجود رنج می‌برند. پس از آنان نوبت ‎‏به اوصیاء آنها می‌رسد و سرانجام هرکس که از دیگری برتر و بهتر باشد، زحمت و رنج بیشتری خواهد داشت.[1] این حدیث شریف تعب و زحمت کسانی را که تصمیم ‎‏می‌گیرند جامعه خود را تغییر دهند، نشان می‌دهد؛ زیرا شرایط حاکم بر جامعه‌شان آنها‎ ‎‏را راضی نمی‌کند و لذا درصدد برمی‌آیند آن را متحول سازند. رنج این افراد از وجود‎ کسانی نیز هست که به شرایط نابسامان موجود در جامعه تن در‌داده و از آن بهره ‎‏می‌برند. چنین انسان‌هایی ـ بنا به گفته نبی گرامی اسلام ـ هرچه بلند‌پروازتر بوده و ‏‎ ‎‏هرچه افکار آنها بلندتر باشد، صدمه بیشتری را تحمل می‌کنند.‏

‏‏در اوضاع و احوال کنونی، آنگاه که به افق پیش‌روی خود می‌نگریم و واقعیت‌های‎ ‎‏زندگی روزمره خود را در لبنان و در جهان عرب و در گستره گیتی در نظر می‌آوریم،‎ ‎‏امری را مشاهده نمی‌کنیم که بلندپروازی‌های ما را پاسخ داده، آرزوهای ما را برآورده ‏‎ساخته و دل‌ها و وجدان‌های ما را قانع سازد.‏

امام موسی صدر، پوران شریعت رضوی و یاسر عرفات در مراسم چهلم دکتر علی شریعتی

امام موسی صدر، پوران شریعت رضوی و یاسر عرفات در مراسم چهلم دکتر علی شریعتی

 

گروه‌های چهارگانه در برخورد با شرایط غیر آرمانی موجود

‏‏در مواجه و در برخورد با این وضع نامساعد، مردم به چهار دسته تقسیم می‌شوند. ‎دسته‌ای در مقابل واقعیت موجود تسلیم و در آن ذوب می‌شوند، با آن دمساز گشته و ‏‎به تمجید و به بهره‌برداری از آن می‌پردازند. اینان می‌کوشند برای وضع موجود ‏‎فلسفه‌ای ببافند و آن را صحیح بشمارند. در نتیجه با تحکیم وضع موجود به فساد مبتلا ‏‎ ‎‏می‌شوند. این‌ها مردمان ضعیفی هستند که ما در زمره آنان نیستیم و آنها را نیز از خود نمی‌دانیم. دسته دیگر که به نسبت از اینها قوی‌ترند، کسانی هستند که این وضع را ‏‎نمی‌پذیرند و از آن فرار کرده و به هجرت روی می‌آورند. به جامعه‌های دیگر پناه ‎‏می‌برند. به اروپا و آمریکا و جاهای دیگر کوچ می‌کنند، پناهگاه دیگری برای خود ‏‎می‌یابند و در آنجا عمر خود را سپری می‌کنند. این دسته البته از دسته اول قوی‌ترند‎ ‎‏ولی باز ما در زمره آنان نبوده و خود را از آنها نمی‌دانیم. گروه سوم که از دسته اول و‎ ‎‏دوم برترند، کسانی هستند که تسلیم واقعیت‌های موجود نمی‌شوند و فرار نیز نمی‌کنند. ‏‎اینان سعی می‌کنند با ایجاد تحول و دگرگونی در شرایط جامعه، اوضاع را به وضع ‏‎مطلوب و آرمانی خود تبدیل کنند. تصور می‌کنم که شما حضار گرامی از گروه اخیر باشید. زیرا وقتی می‌بینم، در این جلسه که برای تکریم بزرگمردی برپا شده است که او ‏‎ ‎‏را تربیت شده درد و رنج می‌شناسیم، همین که رهبر و سر شعله روشن انقلاب، ‎‏ابوعمار وارد می‌شود، یک مرتبه سوگ و ماتم جلسه ما به فرح و سرور تبدیل می‌شود ‎‏و از ضعف، قدرت به وجود می‌آید و از حزن، شادمانی و از یاس امید، به این نتیجه‎ ‎‏می‌رسم که شما و ما از مردمان دسته اول و دوم نیستیم، زیرا برای تغییر جامعه خود در‎ ‎‏تلاشیم. آنچه در جامعه ما و در منطقه ما و در جهان ما می‌گذرد، ما را ارضا نمی‌کند؛ ‎‏ولی نه تسلیم می‌شویم و نه راه فرار و مهاجرت را پیش می‌گیریم، بلکه می‌کوشیم این ‎‏وضع را تغییر دهیم. اما کسانی که می‌خواهند محیط خود را تغییر دهند نیز به دو دسته‎ ‎‏تقسیم می‌شوند: دسته اول کسانی هستند که اسلحه دیگران را به عاریت می‌گیرند.

‎‏بعضی از احزابی که ما با آنها پیوندی آرمانی نداشته و به آنها عقیده نیز نداریم، کسانی‎ ‎‏هستند که گرچه از دسته اول و دوم نیستند و از آنها برتر می‌باشند، ولی می‌کوشند از ‏‎ ‎‏اسلحه دیگران در راه تغییر جامعه خود استفاده کنند. اینان مصداق قول مولا ‏‎امیرالم‏‏و‏‏منین هستند که می‌فرماید: کسی را که به دنبال حق می‌گردد و اشتباه می‌کند، ‎‏نمی‌توان با کسی که به دنبال باطل می‌گردد و به آن می‌رسد، مقایسه کرد.[2] درست است که ما با این دسته از مردم که می‌خواهند جامعه خود را با اسلحه عاریتی تغییر دهند همگام و هم‌مرام نیستیم ولی به آنها احترام می‌گذاریم و آنها را از دسته‌های دیگر بهتر می‌شماریم. ما هرچند از این مردمی که برای تغییر جامعه خود قیام کرده و از ‏‎ایدئولوژی دیگران برای تغییر پیروی می‌کنند با احترام یاد می‌کنیم ولی خود را از این‎ ‎‏دسته نمی‌دانیم. زیرا معتقدیم سلاح و ابزاری را که از آن برای تغییر جامعه باید استفاده‎ ‎‏کرد باید با زمین و آسمان ما تناسب داشته باشد. ما نمی‌توانیم از ایدئولوژی و افکار عظیمی که به ما در زیر این آسمان و روی این زمین عرضه شده و از ایمان به خدا که برای ما بلندپروازی‌ها و هدفهای کران ناپیدا ایجاد می‌کند چشم بپوشیم. بنابراین از این ‏‎ ‎‏دسته نیز نیستیم.

نماز امام موسی صدر بر پیکر دکتر علی شریعتی در زینبیه دمشق

نماز امام موسی صدر بر پیکر دکتر علی شریعتی در زینبیه دمشق

اقتَرَبَت السّاعه

اکنون دیگر نوبت قلم در کشیدن است. پس به ذکر خیری از بزرگان تمام کنم و به پیشگویی مانندی که پیشگویی نیست، بلکه نقطه‌ی ختام متحتم راهی است که ما را و بشریت را در آن می‌برند.

«آلبرکامو» نویسنده‌ی فقید فرانسوی کتابی دارد به اسم «طاعون». شاید شاهکارش باشد. داستان شهری است در شمال افریقا که معلوم نیست چرا و از کجا طاعون در آن رخنه می‌کند. درست همچو چیزی شبیه به تقدیر. شاید هم از خود آسمان. اول موش‌های بیمار وحشت‌زده از سوراخ‌های خود بیرون می‌ریزند و در کوچه‌ها و راهروها و خیابان‌ها آفتابی می‌شوند و یک روزه هر زباله‌دانی از اجساد کوچک آن‌ها، بالکه‌ی سرخی برکنار دهان هرکدام انباشته می‌شود و بعد مردم می‌گیرند و می‌گیرند و می‌گیرند و بعد می‌میرند و می‌میرند و می‌میرند؛ تا آن جا که زنگ ماشین‌های نعش‌کش، یک دم فرو نمی‌نشیند و نعش مردگان را برای آهک سود کردن، باید به زور سرنیزه از بازماندگان‌شان گرفت و به گورستان برد. ناچار شهربندان می‌کنند و در درون آن حصار طاعون زده، هر یک از اهالی شهر، برای خود تکاپویی دارد: یکی در جست و جوی چاره‌ی سرطان است؛ یکی در جست و جوی مفرّی است؛ یکی در جست و جوی مخدّرات است و یکی هم به دنبال بازار آشفته می‌گردد. در چنان شهری، گذشته از سلطه‌ی مرگ وکوشش نومیدانه‌ی بشری، برای فرار از آن و غمی که هم چو غباری در فضا است، آنچه بیش از همه به چشم می‌آید، این است که حضور طاعون -‌این عفریت بوار‌- فقط ضربان گام هر کس را در هر راهی که پیش از آن می‌رفته، سریع‌تر کرده است. اگر به حق بوده یا نا به حق و اگر اخلاقی بوده یا ضد اخلاق -حضور طاعون هیچ کس را از راهی که تاکنون می‌رفته، باز نداشته که هیچ- او را در همان راه به دور افکنده است... عین ما که به طاعون غرب‌زدگی دچاریم و فقط ضربان فسادمان تندتر شده است. کتاب طاعون که درآمد، کسانی از منقدان (دست راستی‌هاشان) گفتند که کامو شهر طاعون‌زده را رمزی از اجتماع شوروی گرفته است. دیگران (دست چپی‌هاشان) گفتند که در آن کتاب نطفه‌ی نهضت الجزایر را نشانده است و دیگران بسی حرف‌های دیگر زدند که نه به یادم مانده و نه اینجا مناسبتی دارد... اما خود من -نه به علت این اشاره‌ها که برای کشف حرف اصلی نویسنده- دست به ترجمه‌اش زدم و کار ترجمه به یک سوم که رسید فهمیدم؛ یعنی دیدم حرف نویسنده را؛ و مطلب که روشن شد، ترجمه را رها کردم. دیدم که «طاعون» از نظر آلبرکامو «ماشینیسم» است. این کشنده‌ی زیبایی‌ها و شعر و بشرّیت و آسمان.

این قضایا بود و بود تا نمایش نامه‌ی «اوژن یونسکو» فرانسوی در آمد. به اسم «کرگدن». باز شهری است و مردمش و همه بی‌خیال همان زندگی عادی‌شان را می‌کنند؛ ولی یک مرتبه مرضی در شهر شایع می‌شود. متوجه باشید که مثل طاعون (و مثل غرب زدگی = وبازدگی)، باز هم سخن از یک بیماری مسری است و چه باشد این مرض؟، کرگدن شدن! اول تب می‌آید، بعد صدا برمی‌گردد و کلفت و نخراشیده می‌شود، بعد شاخی روی پیشانی در می‌آید و بعد قدرت تکلم بدل می‌شود، به قدرت نعره‌های حیوانی کشیدن و بعد پوست کلفت می‌شود و الخ... و همه می‌گیرند. خانم خانه‌دار، بقال سرگذر، رییس بانک، معشوقه‌ی فلانی و همین جور و همه سر به خیابان می‌گذارند و شهر را و تمدن را و زیبایی را لگدکوب می‌کنند. البته برای فهمیدن حرف این نویسنده، دیگر احتیاجی نبود به اینکه کتابش را ترجمه کنم[1]؛ اما همیشه در این خیال بوده‌ام که روزی این نمایش‌نامه را به فارسی درآورم و در حاشیه‌اش گله به گله، نشان بدهم که هم شهری‌های محترم ما نیز چه طوری روز به روز دارند به طرف کرگدن شدن می‌روند؛ که آخرین راه حل مقاومت در برابر ماشین است.

و باز این قضایا بود و بود تا در این اواخر (سال ۱۳۴۰) فیلم «مهر هفتم» را در تهران دیدیم. اثر «اینگمار برگمن» سوئدی. فیلم سازی از منتهاالیه شمالی دنیای غرب. آدمی درست از جوار شب‌های قطبی. داستان فیلم، در قرون وسطا می‌گذرد. در سرزمینی باز هم طاعون زده. شوالیهای خسته و شکست خورده و وازده از جنگ‌های صلیبی برگشته که در آن هرگز به جستن حقیقت دست نیافته است؛ چون در اراضی قدس، همان چیزهایی را دیده است که امروز بازماندگان فرنگی او، در دنیای استعمارزده‌ی شرق و آفریقا می‌بینند و این شوالیه برخلاف فرنگیان امروز، در سفر خود به شرق، به جست و جوی نفت و ادویه و ابریشم نیامده است، به جست و جوی حق آمده. آن هم حق‌الیقین. یعنی می‌خواسته در اراضی مقدس فلسطین، خدا را ببیند و لمس کند. درست هم‌چو حواریون مسیح که چون گمان کردند خدا را دیده‌اند، کرنای بشارت مسیحی را در چهارگوشه‌ی عالم زدند. این شوالیه سوئدی هم که از جوار شب‌های دراز قطبی، تا متن روشنایی خیره‌کننده‌ی آفتاب شرق آمده است، خدا را می‌جوید، اما به جای او، هر دم شیطان پیش پای اوست. گاهی در لباس حریف شطرنج، گاهی در لباس مردم کلیسایی و همیشه در سیمای عزراییل که تخم طاعون را در آن سرزمین پاشیده و اکنون درو کننده‌ی جان آدمیان است و در متن چنین روزگاری که شوالیه‌ی ما خسته از جست و جوی حق بازگشته، کلیسا آیه‌ی عذاب می‌خواند و وعید روز قیامت را می‌دهد و نزدیک شدن ساعت را. اشاره به اینکه زمانه‌ی ایمان که سرآمد، دوره‌ی عذاب است. زمانه‌ی اعتقاد که به سررسید، دوران تجربه است و تجربه هم به بمب اتم می‌کشد. اینها اشارات او است؛ یا دریافت من از اشارات او.

و اکنون منِ کم‌ترین -نه به عنوان یک شرقی- بلکه درست به عنوان یک مسلمان صدر اول که به وحی آسمانی معتقد بود و گمان می‌کرد که پیش از مرگ خود در صحرای محشر، ناظر بر رستاخیز عالمیان خواهد بود، می‌بینم که در «آلبر کامو» و «اوژن یونسکو» و «اینگمار برگمن» و بسی دیگر از هنرمندان و همه از خود عالم غرب، مبشر همین رستاخیزند. همه دل‌شسته از عاقبت کار بشریت‌اند. «اروسترات» سارتر چشم بسته، رو به مردم کوچه، هفت تیر می‌کشد و قهرمان «نابوکوف» رو به مردم، ماشین می‌راند و «مورسو»ی بیگانه، فقط به علت شدت سوزش آفتاب، آدم می‌کشد؛ و این عاقبت‌های داستانی، همه برگردانی‌اند از عاقبت واقعی بشریت. بشریتی که اگر نخواهد زیر پای ماشین له بشود، باید حتما در پوست کرگدن برود و من می‌بینم که همه‌ی این عاقبت‌های داستانی، وعید ساعت آخر را می‌دهند که به دست دیو ماشین (اگر مهارش نکنیم و جانش را در شیشه نکنیم) در پایان راه بشریت، بمب ئیدروژن نهاده است!

به همین مناسبت، قلم خود را به این آیه، تطهیر می‌کنم که فرمود: «اقتربت الساعه و انشق القمر...»



[1] اگر چه عاقبت این کار را کردم.

غرب‌زدگی، جلال آل احمد، آدینه سبز1392، صص185-189

کمی هم از ماشین‌زدگی

خوشبختی غرب در این است که از وقتی دایره‌المعارف‌نویسانش کار خود را تمام کردند، دیگر احتیاجی به وجود این نوع حشرات که برشمردم ندارد. یعنی دیگر نیازی ندارد به وجود عقل‌کل‌ها و معلم اول‌ها و انبان‌های متحرّک معلومات بشری، هم به این مناسبت بود که در آنجا تقسیم کار پیش آمد و آن وقت متخصص‌ها پیدا شدند؛ اما تخصصی که غربی می‌پرورد، شخصیت به همراه ندارد و ما درست از همین جا باید شروع کنیم. یعنی از این‌جا که متخصص با شخصیت بپروریم. آیا فرهنگ ما قادر به تربیت چنین آدم‌هایی هست؟ و اگر نیست چرا؟ و عیب کار از کجاست؟ همان را باید جست و برطرف کرد.

به این طریق اگر در غرب به اجبار تکنولوژی (و سرمایه‌داری) یعنی بر اثر ماشین‌زدگی، تخصص را جانشین شخصیت کرده‌اند، ما به اجبار غرب‌زدگی به جای شخصیت و تخصص هردو، هرهری مآبی را گذاشته‌ایم و غرب‌زده پروردن را. تکرار می‌کنم که مدارس ما و فرهنگ و دانشگاه ما، یا به عمد یا به جبر، ناآگاه زمانه همین نوع آدم‌ها را می‌پرورند و تحویل رهبری مملکت می‌دهند. آدم‌های غرب‌زده‌ی پا در هوایی که به هر مبنای ایمانی، بی‌ایمانند. نه حزب دارند، نه آمال بشری و نه سنن و نه اساطیر. پناه برنده به یک نوع ابیقوری مآبی عوامانه و منحرف و خنگ شده به لذات جسمی، و چشمی دوخته به اسافل اعضا و به ظواهر گذرا. نه در بند فردا و همه در بند امروز؛ و همه‌ی اینها به کمک رادیو و مطبوعات و کتب درسی و لابراتوارهای دربسته و غرب‌زدگی رهبران و کج‌فکری از فرنگ برگشته‌ها و کلیله و دمنه مأبی ادبیات‌دیده‌های نبش‌قبرکن! و آن وقت حکومت‌های ما که حتی به کمک تمام قدرت خود، نمی‌توانند آرایشی حتی در ظاهر به این وضع بدهند، هر روز برای ایجاد غفلت و به خواب کردن مردم به ملم تازه‌ای دست می‌زنند. و این ملم‌ها هرچه باشد، از سه نوع خارج نیست؛ یعنی از سه مالیخولیای زیر به در نیست:

اول مالیخولیای بزرگ‌نمایی. چون هر مرد کوچکی، بزرگی خود را در بزرگی‌هایی که به دروغ به او نسبت می‌دهند، می‌بیند. در بزرگی تظاهرات ملّی و جشن‌های ولخرج و طاق نصرت‌های پرپری و جواهرات بانک ملّی و سر و لباس و زین و یراق سواران! و منگوله‌ی فرماندهان نظامی و ساختمان‌های عظیم و سدهای عظیم‌تر که خیلی حرف و سخن‌ها درباره‌ی اسراف سرمایه‌ی ملی در ساختن آن‌ها می‌گویند... و خلاصه در آن چه چشم‌پرکن است. چشم آدم کوچک را پرکن، تا خودش را بزرگ بپندارد!

دوم مالیخولیای افتخار به گذشته‌های باستانی؛ گرچه این نیز دنباله‌ی مالیخولیای بزرگ‌نمایی است؛ ولی چون بیشتر با گوش کار دارد، جدا آوردمش. این نوع مالیخولیا را بیشتر می‌شنوی: لاف در غربت زدن، تفاخرات تخرخرانگیز کوروش و داریوش، من آنم که رستم یلی بود در سیستان، و آن چه تمام رادیوهای مملکت را پر می‌کند و از آن راه مطبوعات را. این مالیخولیا نیز گوش پرکن است: کارگر جوان خسته‌ای را دیده‌اید که شبی تاریک از کوچه‌ای خلوت می‌گذرد؟ لابد شنیده‌اید که اغلب آواز می‌خواند؟ و می‌دانید چرا؟ چون تنهایی می‌ترسد. با صدای خودش، گوش خودش را پر می‌کند و از این راه، ترس را می‌راند و نمی‌دانم توجه کرده‌اید یا نه که رادیو، درست همین نقش را دارد. رادیو همه جا باز است، فقط برای اینکه صدایی بکند. گوش را پرکند.

سوم مالیخولیای تعاقب مداوم است. این که هر روز دشمنی تازه و خیالی برای مردم بی‌گناه بسازی و مطبوعات و رادیو را از آنها بیانباری، تا مردم را بترسانی و بیشتر از پیش، سر در گریبان فروشان کنی و واداری‌شان که به آن چه دارند، شکر کنند. این تعاقب مداوم، صُوَر گوناگون دارد. یک روز کشف شبکه‌ی حزب توده بود، روز دیگر مبارزه با تریاک، بعد مبارزه با هرویین، بعد قضیه‌ی بحرین، یا دعوای با عراق، سر شطّ‌العرب، بعد داستان آدم‌های بچه دزد، بعد همین رعبی که از سازمان امنیت در دل‌ها افکنده‌اند...

غرب‌زدگی، جلال آل احمد، آدینه سبز1392، صص181-184

ما به آدم‌های کله‌شق و ناسازگار نیاز داریم!

اگر بتوان نقشی برای فرهنگ ما قائل شد، کشف شخصیت‌های برجسته است که بتوانند در این نابسامانی اجتماعی ناشی از بحران غرب زدگی، عاقبت این کاروان را به جایی برسانند. هدف فرهنگ ما چنین که هست نباید و نمی‌تواند هم درست کردن و همسان کردن و سر و ته یک کرباس کردن آدم‌ها باشد، تا همه وضع موجود را تحمل کنند و با آن کنار بیایند. به خصوص برای ما که در این روزگار تحول و بحران به سر می‌بریم و در چنین دوره‌ای از برزخ اجتماعی که ما می‌گذرانیم، فقط به کمک آدم‌های فداکار و از جان گذشته و اصولی (که در عرف عوامانه‌ی روان‌شناسی ایشان را «ناسازگار»، «کلّه‌شق» و «نامتعادل» می‌خوانند) می‌توان بار این همه تحول و بحران را کشید و سامانی به این در هم ریختگی اجتماعی داد که در این دفتر دیدیم.

... وظیفه‌ی فرهنگ و سیاست مملکت در این روزگار، کمک دادن است به مشخص شدن اختلاف‌ها و تضادها. به اختلاف میان نسل‌ها، میان طبقات، میان طرز تفکرها. تا بتوان دست کم دانست که چه مشکلاتی در راه است و مشکلات که روشن شد، البته که راه‌حل‌ها نیز یافته خواهد شد. وظیفه‌ی فرهنگ، به خصوص مدد دادن است به شکستن دیوار هر مانعی که مرکز فرماندهی و رهبری مملکت را در حصار گرفته است و آن را «انحصاری» کرده است. غرضم «دموکراتیزه» کردن رهبری مملکت است؛ یعنی آن را از انحصار این و آن کس یا خانواده درآوردن. بیش از این نمی‌توان صراحت داشت. وظیفه‌ی فرهنگ، ریختن و شکستن هر دیواری است که پیش پای ترقی و تکامل افراشته و مدد دادن است به آن طرف معادله‌های ذهنی و واقعی و انسانی که از آینده است؛ نه به آن طرفی که در حال زوال است و درخور روزگار ما نیست. فرهنگ و سیاست ما باید از قدرت‌های جوان و تند و محرک، به عنوان اهرمی استفاده کنند که تاسیسات کهن را به همه‌ی سنگین‌باری‌شان به طرفه العینی از جا برکند و از آن‌ها هم چون مصالحی برای ساختن دنیایی دیگر استفاده کند.

در این دوران تحول، ما محتاج به آدم‌هایی هستیم «باشخصیت» و «متخصص» و «تندرو» و «اصولی». نه به آدم‌هایی غرب‌زده، از آن نوع که برشمردم. نه به آدم‌هایی که انبان معلومات بشری‌اند، یا همه‌کاره‌اند و هیچ‌کاره، یا تنها مرد نیک‌اند و آدم خوب، یا سر به زیر و پا به راه، یا آدم‌های سازش‌کار و آرام، یا جنت مکان و حرف شنو! این آدم‌ها بوده‌اند که تاریخ ما را تاکنون چنین نوشته‌اند. دیگر بس‌مان است.

غرب‌زدگی، جلال آل احمد، آدینه سبز1392، صص178-181

با تفکر حوزوی نمی‌توان ماهیت عالم جدید را شناخت!

این یادداشت شفاهی، گفتاری است از شهید سیدمرتضی آوینی که حدود سال ۱۳۷۱ در جمعی از علاقمندان ایده‌ها و دیدگاه‌ها و تجربه‏‌های او بیان شده است. سؤال اساسی گفتار این است که چگونه هنرها را در خدمت اسلام درآوریم؟ و چگونه به هنرجویان آموزش بدهیم که هنرمندانی مسلمان و در خدمت تفکر دینی بار بیایند؟ او ضمن طرح سوالاتی درباره‌ی نسبت مذهب و هنر مدرن، به آسیب‌شناسی خوانش‌های مسلط از دین می‌پردازد و اندیشه حوزوی را در شناخت دین و عالم جدید ناکارآمد معرفی می‌کند.

ظاهرا ابتدای جلسه با سوال مشورت‌کنندگان شروع شده، ولی صوت جلسه از ابتدای پاسخ سید مرتضی آوینی ضبط شده است. از فحوای کلام آوینی می‌توان حدس زد که سوال از کیفیت و شرایط آموزش و تربیت هنرمند مسلمان یا انقلابی است. مطمئنا پاسخِ خلاف آمد عادتِ آوینی، ابهام‌ها و سوالات جدیدتری برای ایشان درست کرده که آوینی با درک این سوالات از چشم و چهره مخاطب، توضیحات بیشتری داده. به طوری که به بیان مستدل‌تر کلیت تفکر خود پرداخته است. این متن به همین جهت خواندنی است.

 

راه شناختن وضعیت عالم امروز

روزگار ما، روزگار اصالتِ فایده است، یعنی هر سخنی که می‌‏شنوید، بلافاصله در ذهن‏تان می‌‏آید که چه فایده‏ای دارد؛ روزگار ما چنین روزگاری است. بنابراین، سعی می‏‌کنم قدری فایده‏‌های این بحث را هم بگویم که خیلی مجرّد و انتزاعی نباشد، هر چند به نظرم اصل مطلب انتزاعی است. اصلاً عالم امروز عالم انتزاع است، عالم مابعدالطبیعه است -نه عالم ماوراءالطبیعه- عالم فلسفه است و همه مفهوم‌‏ها در این عالم، انتزاعی است. با صورت تشریعی که در ذهن ما مسلمان‏‌ها هست، نمی‏‌شود تصور درستی از چنین عالمی ارایه کرد. یعنی حتماً باید مبنا و مقدمه‌ی مابعدالطبیعیِ جهان امروز را بدانید و از این طریق سعی کنید جهان امروز را بشناسید. با این صورت تشریعی که از دین در ذهن ما هست، اصلاً نمی‏‌شود این عالم را شناخت. دلیل آن هم روشن است. یعنی اگر در ماهیت این دو عالم قدری تأمل کنیم و آنها را با هم تطبیق دهیم و قیاس کنیم، خیلی راحت می‏‌فهمیم که از این نظر، عالم امروز را اصلاً نمی‏‌شود شناخت.

چون دینی که در دست ماست -و از طریق فقه، اصول و سایر درس‌هایی که در حوزه‏ها تدریس می‌شود به دست ما رسیده- صورتی از عالم در ذهن ما ساخته که کاملاً با صورتی که علوم جدید و تفکر انتزاعیِ فلسفی به دنیا داده متفاوت است. یعنی شما عالمی با خدا، شیطان، بهشت و جهنم تصور می‏‌کنید و این تعلیم، تصوری تشریعی به شما می‏‌دهد، در حالی که با این تصور نمی‏‌شود دنیای امروز را شناخت. شما نهایتاً به آنجا می‏‌رسید که مثلاً می‏‌گویید آمریکا شیطان است، اما برای اینکه بفهمید با این شیطان چگونه باید مقابله کرد، به تفکر انتزاعی نیاز دارید، یعنی احتیاج دارید که مبانی مابعدالطبیعیِ عالم امروز را بدانید. حتی لازم است در خودِ حکمت دین غور و تعمق بیش‏تری کنید؛ یا به «حکمت تأویلی» مسلح باشید، یعنی حکمت به معنای حقیقی لفظ.

اما چگونه می‏‌توان توقع داشت مثلا همه مسوولان کشور ما با پشتوانه چنین حکمتی با عالم جدید رو به‏ رو شوند و در آن نظر کنند؟ نمی‏‌توان توقع داشت همه حکیم باشند و حکمت دینی را مثل حضرت امام بدانند و از این نظرگاه عالم امروز را بشناسند. همه همین صورت تشریعی در ذهن‏‌شان هست که چندان تفاوتی با «دین عجوزه‏‌ها» ندارد؛ یعنی با همین تصوری که پیرزنان و قدمای عوام در ذهن‏‌شان دارند که تصور خیلی ساده‏‌ای از عالم است و از همین نظرگاه نسبت به اطرافشان حکم می‏‌کنند؛ منتها دچار عُجب نمی‏‌شوند و از روی خودخواهی و خودبینی با عالم برخورد نمی‏‌کنند، سعی نمی‏‌کنند درباره همه چیز نظر بدهند و خودشان را از خیلی چیزها کنار می‏‌کشند. دینی هم که این‏طور به دست می‏‌آید، غیر از دین عجوزه‏‌ها نیست و تصور خیلی ساده‏‌ای از دنیا به ما می‏‌دهد، مگر اینکه همان‏طور که عرض کردم، حکمت بدانیم و از نظرگاه این حکمت با عالم امروز رو به ‏رو شویم. یعنی همان‏طور که حضرت امام برخورد می‏‌کردند، یا الان آیت‏ اللَّه خامنه‏‌ای برخورد می‏‌کنند؛ این توقع را از هر کسی نمی‏‌توان داشت.

منشأ اختلاف‏‌هایی هم که بین ما پیش می‏‌آید، همین جاست که می‏‌خواهیم از نظرگاه فقه -فقه فعلی و فعلیت‏ یافته، نه فقه بالقوه- با جهان امروز مقابله کنیم. این فقه چیزی به ما نمی‏‌دهد که بشود با آن مبانی عالم امروز را شناخت. ما احتیاج داریم درباره ماهیت‏‌ها بحث کنیم و از این طریق به حقیقت عالم رجوع کنیم، اما این چیزی که در حال حاضر از تفکر حوزوی در دست ما هست، این امکان را ندارد که ماهیت عالم امروز را بشناسد. به این دلیل که ماهیت عالم امروز با مابعدالطبیعه یونانی و بعد با تفکر اسکولاستیک[1] -یعنی تحولی که مابعدالطبیعه‌ی یونانی نسبت به تفکر مسیحی، آن‏ هم مسیحیت یونان‏‌زده، پیدا می‏‌کند- شکل گرفته است. پس ما تا موقعی که به این مابعدالطبیعه مسلح نباشیم، اصلاً نمی‏‌فهمیم عالم امروز چگونه عالمی است و آن وقت، چطور می‏‌خواهیم درباره عالم امروز نظر بدهیم؟ مثلاً درباره هنر که موضوع بحث ماست، باید بگویم که هنر امروز هنر گذشته نیست، هنری نیست که مولوی می‏‌گوید:

چون غرض آمد هنر پوشیده شد

صد حجاب از دل به سوی دیده شد

مولوی هنر را به معنای فضیلت و کمال می‏‌آورد. یا حافظ که می‏‌گوید:

آسمان کشتی ارباب هنر می‏‌شکند

تکیه آن به، که بر این بحر معلّق نکنیم

داستان مسجد مهمان‌کش!

برگرفته از انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تبریز

مجموعه آثار شهید مطهری . ج24، صص: 153 و 154

مثلی است که در مثنوی آورده، می گوید در یکی از شهرها مسجدی بود1 که به «مسجد مهمان کُش» معروف شده بود. می دانید قدیمها مهمانخانه و مانند آن نبوده و اگر کسی وارد محلی می شد و دوست و آشنایی نمی داشت مسجد را مسکن می گزید. مسجدی بود که معروف شده بود که هر کس می آید اینجا شب می خوابد، صبح که می روند، جنازه اش را بیرون می آورند و کسی هم نمی دانست علت قضیه چیست. یک آدم غریبی آمد، رفت در آن مسجد بخوابد، مردم گفتند آنجا نرو، این مسجد نمی دانیم چگونه است که هر کس می آید شب در اینجا می خوابد صبح جنازه اش را بیرون می آورند، زنده نمی ماند. گفت: من دیگر از زندگی بیزارم و از مرگ هم نمی ترسم، من می روم. هر کار کردند گوش نکرد و رفت در آنجا خوابید.

ضمنا آدم شجاع و دلیری بود. آن نیمه های شب که شد صداهای هولناکی از اطراف این مسجد بلند شد: آی تو کی هستی که آمده ای اینجا؟ الان خفه ات می کنیم، الان ریز ریزت می کنیم؛ یک صداهای مهیبی در آن تاریکی که زهره شیر می ترکید. تا این صداها را شنید، این هم از جا بلند شد و گفت: تو کی هستی؟ صدایش را بلندتر کرد: هر که هستی بیا جلو، من از مرگ نمی ترسم، من دیگر از این زندگی بیزارم، بیا هر کاری می خواهی بکنی بکن. شروع کرد فریادِ بلندتر کشیدن. یک مقدار که جلو رفت و فریاد کشید صدای مهیبی از داخل مسجد بلند شد، ناگهان دیوارها فرو ریخت و طلسمهایی که در آنجا بود شکست و گنجهایی که در آنجا مدفون بود پیش پای آن آدم فرو ریخت. فردا صبح از آنجا با یک سلسله گنجها بیرون آمد.

سید جمال می گوید غرب آن مسجد مهمان کش است. آدمهای ضعیف که به اینجا بیایند خود را می بازند و می میرند. باید فریاد کشید و این طلسم دروغین را شکست، که خودش همین کار را کرد و مصداق آن آدم دلیر بود. در آن زمانی که مبارزه با انگلستان در دِماغ احدی نمی توانست خطور کند فریاد مبارزه با سیاست استعماری انگلستان را بلند کرد و برای اولین بار این حالت خودباختگی را از مردم گرفت و روی خودِ اسلامی مردم تکیه کرد. برای تمام ملتهای اسلامی یک منش، یک هویت و یک «من» قائل بود، یک «من» تحقیر شده، یک «من» مستَذَلّ، یک من پامال شده، یک منی که شرافت و کرامت خودش را فراموش کرده، تاریخ خودش را فراموش کرده. این «من» و «خود» ش را باید به یاد او آورد. این بود که به تاریخ صدر اسلام، به گذشته اسلام، به تمدن اسلامی در گذشته، به فرهنگ اسلامی در گذشته تکیه می کرد، «خود» این ملت را به یادش می آورد، به این ملت روحیه می داد. البته در آن زمان نمی توانست زیاد اثر خودش را ببخشد گو این که این بذر نتیجه داد. ما در بعضی کتابها و مقالات از افرادی که مطالعاتی روی دنیای اسلام دارند- و ای کاش این مطالعات را می توانستیم گسترش بدهیم- می خوانیم که الان در تمام کشورهای اسلامی نهضتهای اسلامی بر اساس جستجوی هویت اسلامی وجود دارد، حتی در کشورهایی که ما در روزنامه ها کمتر اسمشان را می بینیم. در اندونزی، فیلیپین، هندوستان و پاکستان وجود دارد؛ در تمام کشورهای عربی نهضتهایی ماهیتا اسلامی یعنی بر اساس طرد کردن همه ارزشهای غیراسلامی و تکیه بر ارزشهای مستقل اسلامی وجود دارد. اکنون در همین جریان مصر و گرایش انور سادات به طرف غرب و در مقابل، گرایشهای کمونیستی که در کشورهای عربی وجود دارد که این دو همیشه عصای یکدیگر هستند و یکدیگر را تکمیل می کنند، مخصوصا بعد از پیروزی انقلاب ایران جنبش عظیمی در مصر در میان همه طبقات و بالخصوص طبقه روشنفکر و تحصیلکرده وجود دارد که در جستجوی هویت اسلامی و ارزش اسلامی خودشان هستند. آشنایی دارم که در آمریکاست، می پرسید آیا این تظاهرات بسیار عظیم به نفع انقلاب ایران که در قاهره صورت می گیرد در ایران منعکس می شود؟ گفتم نه. تعجب می کرد که چطور در ایران منعکس نمی شود. گفتم لابد رادیو تلویزیون این امکان را ندارد. می گفت در خود آمریکا اینها را نشان می دهند، عجیب تکان دهنده است.

 

 


1. البته سید جمال اسم مسجد نبرده، گفته معبدی بود. خیال می‌کنم که چون در اروپا این قصه را نشر می‌داده نخواسته اسم مسجد بیاورد. می‌گوید معبدی بود در نزدیکی شهر اصطخر. شاید در اصلِ قصه‌ای که قبل از مولوی هم بوده اسم مسجد نبوده؛ به هر حال قصه‌ای است قدیمی.

حسین (ع) وارث انبیا

...واقعیت این است که نبردِ حقیقی میان ستم‌پیشه و ستم‌دیده است، زیرا‌که ستم شکل‌های گوناگونی دارد. گاهی ظلم حالت شخصی دارد؛ کسی دیگری را می‌زند، شوهری همسرش را می‌زند، برادری برادرش را می‌زند و یا شخصی به همسایه‌اش آزار می‌رساند. این نبرد‌ها شخصی است.
گاهی ستم ویژگی دیگری می‌یابد. استعمار ستمی سیاسی است و استعمار‌گران به مردم ستم می‌کنند؛ آزادی و سرزمین و وطنشان را غصب می‌کنند. این چیز‌ها را گاهی به کمک سیاست غصب می‌کنند و گاهی به زور شمشیر. این نوع ستم، نبردِ میان ظالم و مظلوم را تصویر می‌کند و نیز استعمارگران را نشان می‌دهد.
گاهی نبرد ویژگی اقتصادی می‌یابد؛ استثمار‌کننده و استثمارشونده. گروهی با فریب و زور و ربا، اموال دیگران را می‌دزدند. ربا در قدیم رواج داشت؛ چه پیش از اسلام، چه پس از اسلام، حتی امروز هم وجود دارد. گروهی با سوء‌استفاده از مال و امکاناتی که دارند، اموال و حاصلِ تلاش دیگران را تصاحب می‌کنند. این نوعِ دیگری از ستم است؛ نبرد میان استثمار‌کننده و استثمار‌شونده.
گاهی نبرد با ویژگی فرهنگی و فکری نمودار می‌شود. یکی از متفکران این ستم را استحمار می‌نامد. استحمار یعنی اینکه مردم را نادان نگه دارند. مردم چیزی نفهمند و نادان بمانند. در اینجا نیز ستمکار عقل و اندیشه و آگاهی و احساس ستم‌دیده را نادیده می‌گیرد. در اینجا نیز نبرد پا برجاست.
قرآن کریم همۀ انواع ستم را معرفی می‌کند، و ستم‌دیـدگان را یک‌جا نشان می‌دهد: «وَنُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ.»
استضعاف، یعنی گروهی، گروهی دیگر را ضعیف بشمارد و دارایی و اندیشۀ آنان را غصب کند. نگاه تاریخی قرآن کریم می‌گوید که در زمین مردم دو گروه‌اند: یا ظالم‌ یا مستضعف. این دو گروه در برابر هم قرار می‌گیرند، ستم فزونی می‌یابد، ظالم طغیان می‌کند، چیره می‌شود و سرانجام حکم می‌راند.

سفر شهادت

گمراهی، زمانه‌ی اباعبدالله الحسین (ع) را فراگرفته بود. وقتی که ما سالروز کربلا را فرصتی مغتنم می‌شماریم و گردهم می‌آییمو آن حادثه را در گوش و قلب و وجود خود تکرار می‌کنیم با آن قهرمانی‌های جاویدان پیوند می‌یابیم. قهرمانی‌هایی که ریشه‌ی ستم و ستمگران را برکند و نقاب و پرده از چهره‌ی عصیانگران و منافقان برافکند.
این حادثه جاویدان که مشعل فروزنده‌ی نسل‌هاست، تنها برای روزگار امام حسین (ع) نیست. ابعاد این حادثه از یک رنجش عاطفی و تراژدی بشری درمی‌گذرد و الگویی شایسته‌ی پیروی برای تمام نسل‌ها می‌آموزاند و راه‌های نجات و رهایی را فراروی آنان، می‌گشاید. امت ما و دیگر امت‌ها، همواره به این آموزه‌ها و عبرت‌ها نیازمند بوده‌اند.
عاشورا در زمان خاصی واقع شد، که آن زمان با پیشینه‌ی خاصی پیوند دارد. هنگامی که این پیشینه را بررسی می‌کنیم، شدت و عظمت این حادثه‌ی غم‌انگیز و ابعاد این نبرد را درمی‌یابیم.
نقشه‌ای برای زشت جلوه دادن اسلام و از بین بردن آن، در حال شکل گرفتن بود. این نقشه از زبان یزید بن معاویه برملا گشت. هنگامی که او مغرورانه و پیروزمندانه در کاخ خود نشسته بود و سر حسین در برابرش قرار داشت. هدف یزید از شعر ابن‌ذی‌بعره که به آن استشهاد کرد، آشکار می‌شود. تو در حالی که با خیزران، بر لب و دندان پسر رسول خدا می‌زد، گفت:
لَعِبَت هاشِمُ بِالمُلکِ فَلا
خَبَرٌ جاءَ و لا وَحیٌ نَزَل
(هاشمیان با حکومت بازی کردند، نه خبری (از آسمان غیب) آمده و نه وحی نازل شده است.)
(...)
سرانجام، حسین وارد کربلا شد و در خطبه‌ی معروفش:«حسین(ع): ألاَ تَرَونَ أنَّ الحَقَّ لا یُعمَلُ بهِ و أنَّ الباطِلَ لا یُتَناهى عَنهُ؟! لِیَرغَبِ المُؤمنُ فی لِقاءِ اللّهِ»(آیا نمی‌بینید که به حق عمل نمی‌شود و از باطل پرهیز نمی‌شود؟ جا دارد مومن دیدار خدا را آرزو کند.)
کوشید تا حقیقت را برای اصحابش بیان کند. این کلام از هدف و راه و درد حسین پرده برمی‌گیرد. او از نرسیدن حق به صاحبانشان و طغیان و سرکشی باطل در همه‌جا دردمند است. (...)
حسین تا این اندازه، حقیقت بنی‌امیه را آشکار کرد و نقاب از چهره واقعی یزید برداشت و تاکید کرد که این مرد به رسالت اسلامی و ارزش‌های انسانی و هیچ چیزی پایبند نیست و من هم برای همین قیام کردم و پنهان را بر شما آشکار ساختم. اگر حسین نبود، یزید شناخته نمی‌شد، چراکه با بسیاری از راه‌ها و روش‌ها چهره‌ی خود را می‌پوشاند و می‌توانست در پس این نقاب‌ها اسلام را با حکمی پس از حکم و امری پس از امر و موضعی پس از موضع نابود کند. ولی حسین همه‌ی این‌ها را روشن ساخت و یزید و بنی‌امیه را رسوای امت کرد. سپس به آنان گفت: ای مسلمانان، شما داوری کنید. این حکمران شماست که بر شما چیره است. به چهره‌ی او بنگرید. او را چگونه می‌یابید؟ آیا قبول می‌کنید که در برابر او کرنش و بیعت کنید؟

سفر شهادت، امام موسی صدر، صص 14-24

تفاوت کار علم با کار انبیا

علم کار انبیا را نمی کند؛اکنون مطالب را با بیانی رسا و فشرده از قول مرحوم شهید طهری بیان می کنیم:

علم در طبیعت تصرّف می کند و انبیا در انسان.

علم به ما ابزار می دهد ، انبیا به ما هدف می دهند.

علم به ما سرعت می دهد ، انبیا به ما جهت می دهد.

علم می گوید چه هست ، انبیا می گویند چه باید کرد.

علم تنها انقلاب بیرونی را طراحی می کند ، انبیا انقلاب از درون را.

علم گسترش می دهد ، انبیا بالا می برند.

شناخت ها و فکرها با هم تضاد دارند ولی انبیا همه در یک جهت هستند.

علم گاهی از خیال سر در می آورد ، یعنی انسان خیال می کند فهمیده ، بعد معلوم می شود که اصلا نفهمیده است ولی در وحی خیال راه ندارد.

در عصر کنونی ، روز به روز دامنه علم گسترش می یابد ولی هرگز از آمار جنایت کم نشده است.

آری ، علم لازم است همراه عمل باشد تا ارزشمند گردد ، چه علم دین و چه سایر علوم. علم به تنهایی مشکلی را حل نمی کند. شاید عالمی نویسنده ی کتاب اخلاقی هم باشد ، ولی وقتی عملی ندارد علم او ارزشی ندارد.

بنابراین ، علم انسان را نجات نخواهد داد و انسان ناچار است دستش را در دست انبیا بگذارد.

اصول عقائد اسلامی/محسن قرائتی/جلد 3(نبوت)/ص 28و29

تمدید شد ...

با سلام خدمت همه دوستان عزیز

فقط می خواستم بگم با توجه به اینکه توی روزهای اخیر استقبال از مسابقه کتاب خوانی رضوی بیشر شده و همینطور به خاطر پیشنهاد یکی از شرکت کنندگان محترم مهلت مسابقه تا پایان هفته تمدید میشه.

امیدوارم تعداد شرکت کننده ها بیشتر بشه تا تعداد جوایز هم بیشتر بشه

-------------

موفق باشین

فقر واقعی ، آن گرد و خاکیست که روی کتابهایمان نشسته است ...
وقتی در ایستگاه اتوبوس نشسته ایم ...
یا وقتی سوار مترو هستیم یا پشت در اتاق مدیری منتظر هستیم یا ...
می توانیم ثروتمند شویم
فقر واقعی ، آن گرد و خاکیست که روی کتابهای‌مان نشسته است ...
وقتی در ایستگاه اتوبوس نشسته‌ایم ...
یا وقتی سوار مترو هستیم یا پشت در اتاق مدیری منتظریم یا ...
می‌توانیم ثروتمند شویم