۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کربلا» ثبت شده است

در معنی حریت اسلامیه و سر حادثهٔ کربلا | علامه محمداقبال لاهوری

هر که پیمان با هوالموجود بست
گردنش از بند هر معبود رست

مؤمن از عشق است و عشق از مؤمنست
عشق را ناممکن ما ممکن است

عقل سفاک است و او سفاک‌تر
پاک تر چالاک تر بیباک‌تر

عقل در پیچاک اسباب و علل
عشق چوگان باز میدان عمل

عشق صید از زور بازو افکند
عقل مکار است و دامی می‌زند

عقل را سرمایه از بیم و شک است
عشق را عزم و یقین لاینفک است

آن کند تعمیر تا ویران کند
این کند ویران که آبادان کند

عقل چون باد است ارزان در جهان
عشق کمیاب و بهای او گران

عقل محکم از اساس چون و چند
عشق عریان از لباس چون و چند

عقل می‌گوید که خود را پیش کن
عشق گوید امتحان خویش کن

عقل با غیر آشنا از اکتساب
عشق از فضل است و با خود در حساب

عقل گوید شاد شو آباد شو
عشق گوید بنده شو آزاد شو

عشق را آرام جان حریت است
ناقه‌اش را ساربان حریت است

آن شنیدستی که هنگام نبرد
عشق با عقل هوس پرور چه کرد

آن امام عاشقان پور بتول
سرو آزادی ز بستان رسول

الله الله بای بسم الله پدر
معنی ذبح عظیم آمد پسر

بهر آن شهزاده‌ی خیر الملل
دوش ختم المرسلین نعم الجمل

سرخ رو عشق غیور از خون او
شوخی این مصرع از مضمون او

در میان امت آن کیوان جناب
همچو حرف قل هو الله در کتاب

موسی و فرعون و شبیر و یزید
این دو قوت از حیات آید پدید

زنده حق از قوت شبیری است
باطل آخر داغ حسرت میری است

چون خلافت رشته از قرآن گسیخت
حریت را زهر اندر کام ریخت

خاست آن سر جلوه‌ی خیرالامم
چون سحاب قبله باران در قدم

بر زمین کربلا بارید و رفت
لاله در ویرانه‌ها کارید و رفت

تا قیامت قطع استبداد کرد
موج خون او چمن ایجاد کرد

بهر حق در خاک و خون غلتیده است
پس بنای لااله گردیده است

مدعایش سلطنت بودی اگر
خود نکردی با چنین سامان سفر

دشمنان چون ریگ صحرا لاتعد
دوستان او به یزدان هم عدد

سر ابراهیم و اسمعیل بود
یعنی آن اجمال را تفصیل بود

عزم او چون کوهساران استوار
پایدار و تند سیر و کامگار

تیغ بهر عزت دین است و بس
مقصد او حفظ آئین است و بس

ماسوی الله را مسلمان بنده نیست
پیش فرعونی سرش افکنده نیست

خون او تفسیر این اسرار کرد
ملت خوابیده را بیدار کرد

تیغ لا چون از میان بیرون کشید
از رگ ارباب باطل خون کشید

نقش الا الله بر صحرا نوشت
سطر عنوان نجات ما نوشت

رمز قرآن از حسین آموختیم
ز آتش او شعله ها اندوختیم

شوکت شام و فر بغداد رفت
سطوت غرناطه هم از یاد رفت

تار ما از زخمه‌اش لرزان هنوز
تازه از تکبیر او ایمان هنوز

ای صبا ای پیک دور افتادگان
اشک ما بر خاک پاک او رسان

علامه محمداقبال لاهوری

حج ناتمام|«خروج» حسین!

مناسبت دیگر این است که در این روزها کاروان حسینی(ع) به مکه رسید و تا روز هشتم ذی‌الحجه در مکه ماند. در روز هشتم یعنی روز ترویه، امام حسین(ع) مکه را ترک کرد. چرا امام حسین(ع) در این زمان از مکه خارج شد؟ این اقدام امام اسبابی ظاهری و اسبابی پنهانی داشت. سبب ظاهری این بود که یزید گروهی را که زیر لباس احرام سلاح حمل می‌کردند، فرستاده بود تا هر کجا حسین را یافتند خون او را بریزند؛ حتی اگر در خانه خدا باشد. امام حسین به رغم عظمت و ارزش و جایگاهی که نزد خداوند دارد، وسیله‌ای برای بزرگداشت و تکریم شعائر الهی و خانه‌ی خداست. از این ‌رو حسین(ع) راضی نمی‌شد که خونش در خانه‌ی خدا ریخته شود، تا مبادا این کار در تاریخ مسلمانان سنت شود و جرات چنین کارهایی را پیدا کنند. این بود که ترجیح داد از مکه خارج شود تا اگر توطئه‌ای رخ داد و او را ترور کردند حادثه در بیرون مکه رخ داده باشد.

اما جنبه‌ی معنوی و پنهانی ماجرا این بود که در روز ترویه، حجاج یا در مکه جمع شده‌اند و یا از هر طرف بسوی مکه می آیند. امام حسین(ع) وقتی از مکه بیرون آمد، جاده‌ی غدیر را بسوی جحفه در پیش گرفت. این تنها جاده‌ی منتهی به مکه بود و در غدیر راه حجاج از یکدیگر جدا می‌شد. یعنی راه مدینه، یمن، شام، مصر، عراق و ... بنابراین همه‌ی حجاج از این مسیر رو به مکه می‌آمدند و امام حسین(ع) از همان مسیر از مکه بیرون می‌رفت. حجاجی که در مکه بودند بیرون رفتن امام را دیدند و حجاجی که در حال آمدن به مکه بودند نیز امام را در حال خروج دیدند. این امر بسیار جلب توجه می‌کرد. حتی اگر یک کودک نیز از مکه خارج می‌شد، نظر کاروان حجاج را که در حال ورود بودند جلب می‌کرد، چه رسد به قافله‌ی بزرگ امام حسین(ع). مردم باتعجب به این کاروان نگاه می‌کردند و می‌گفتند سبحان الله! در روز ترویه که همه در مکه هستند و فردا می‌خواهند به عرفات بروند، چرا این قافله از مکه خارج می‌شود؟ این قافله برای کیست؟ حس کنجکاوی مردم را بر آن می‌داشت که از ماجرا باخبر شوند. این بود که از یکدیگر می‌پرسیدند: این قافله‌ی کیست؟ قافله‌ی حسین(ع) است. حسین پسر دختر رسول خداست و گذشته از آن، یکی از اصحاب پیامبر به شمار می‌آید. آنان نمی‌توانستند این اقدام حسین را خطا بدانند و از علت خروج امام سؤال می‌کردند. اما پس از سوال کردن، بلافاصله به این نتیجه می‌رسیدند که یزید توطئه‌چینی کرده و برای کشتن حسین(ع) نقشه کشیده است و چون امام حسین(ع) راضی به این اقدام نبوده، عزم خروج از مکه کرده است.

به این‌ترتیب، امام حسین(ع) حمله‌ی تبلیغاتی بسیار مؤثری برای بیدارسازی مردم ترتیب داد، زیرا با این اقدام خود برای همه‌ی مردم و همه‌ی مسلمانان ثابت کرد که این خلیفه، نه به کعبه احترام می‌گذارد و نه به خون مسلمانان، نه به حرم الهی و نه به ماه‌های حرام. امام حسین(ع) با این کار و به طور خاص با این اقدام خود ثابت کرد که یزید از خط اسلام خارج شده و از مسیر امانت خدا و امت منحرف شده است و بدین ترتیب با این اقدام امام حسین(ع) همه چیز برای همه روشن شد. شیوه‌ای را که امام حسین(ع) در پیش گرفت، دیگر امامان نیز برای اثبات حق به کار می‌بردند. آنان از هر نیرو و فرصتی برای احیای حق استفاده می‌کردند. مجاهده می‌کردند و شهید می‌شدند و همه چیز خود را در راه اثبات دین خدا و تقویت پایه‌های حق و عدالت فدا می‌کردند.

در این روز شخص دیگری را نیز به یاد می‌آوریم. مسلم‌بن‌عقیل در چنین روزهایی تنها گذاشته شد. همان‌طور که می‌دانید امام حسین(ع)، مسلم را فرستاد تا به درخواست‌های مردم کوفه که نامه‌هایی برای بیعت و دعوت امام فرستاده بودند، پاسخ گوید. امام مسلم را فرستاد و از مردم بیعت گرفت. ولی وقتی ابن زیاد وارد کوفه شد و شیوه‌ی خاص خود را در تهدید و تطمیع و دادن پول و ایجاد جنگ روانی به کار گرفت، همین افرادی که با مسلم و به واسطه‌ی او با حسین(ع) بیعت کرده بودند مسلم را رها کردند. درست در چنین روزهایی، مسلم هر شب هراسان از خانه‌ای به خانه‌ای دیگر می‌رفت، بدون این‌که کسی او را حمایت کند و پناه دهد و یاری کند. او در میان این مردم تنها ماند تا این‌که ابن زیاد توانست محل پنهان شدن او را در خانه کشف کند و بدین ترتیب مسلم در روز هفتم این ماه یعنی طی این هفته به شهادت رسید. این مصیبت در برابر ما دو جبهه‌ی متقابل را مجسم می‌کند. جبهه‌ی حق و عدالت و آرمان‌گرایی مطلق و اخلاق والا از یک سو و جبهه‌ی حیله و فریب و خیانت و بزدلی و توطئه‌گری از سوی دیگر. چرا می‌گویم این دو جبهه در مقابل یکدیگرند؟ زیرا همان‌گونه که می‌دانید، ابن‌زیاد به‌تنهایی وارد کوفه شد و وقتی درصدد ترساندن مردم برآمد، هیچ‌گونه اسباب و وسایلی در اختیار نداشت و فقط می‌گفت: لشکر امیرالمؤمنین خواهد آمد. مردم به مجرد شنیدن این سخن ترسیدند. از چه ترسیدند؟ هیچ شمشیر و لشکری در برابر آنان نبود و می‌دانستند که رسیدن لشکر یزید به کوفه به آسانی ممکن نیست، ولی با این‌حال در اثر تهدیدهای زیاد ترسیدند. افزون بر آنکه او با دادن مال، آن‌ها را فریب داد.

گذشته از این‌ها عادت عرب و سیره‌ی اجداد آن‌ها در گذشته بر این بود که انسان غریب و تنها را اگر هم یاری نمی‌کردند، حداقل پناه می‌دادند، ولی آنان مسلم را پناه ندادند. او را به خانه‌های خود راه نداده‌اند. در مقابل این فرومایگی‌ها می‌بینیم مسلم -درود خدا بر او باد- برخوردهای بزرگوارانه از خود نشان داده است. وقتی ابن‌زیاد پس از ورود به کوفه، برای عیادت شریف بن اعور، به خانه‌ی هانی رفت، هانی از مسلم خواست تا پشت دیوار بایستد و با اشاره او وارد اتاق شود و ابن زیاد را بکشد تا غائله پایان یابد. ولی وقتی ابن زیاد آمد و هانی اشاره کرد، مسلم به نیرنگ و ترور تن نداد. این موضوع عجیبِ شریف و بزرگوارانه‌ی مسلم در برابر موضع خودخواهانه و پست آن مردم قرار دارد.

ما امروز در برابر این صحنه‌ها و مناسبت‌ها قرار داریم و بی‌گمان بر ماست که از آن‌ها درس و الهام بگیریم و بدانیم که دنیا خواه در دست مسلم یا امام حسین(ع) باشد خواه در دست ابن زیاد، پایان خواهد یافت و جز نام و یاد ما چیزی باقی نمی‌ماند و بلکه چیزی جز خشنودی یا خشم خدا باقی نمی‌ماند و ما تنها جزای کارهای خود را می‌بینیم. اگر مسلم، ابن‌زیاد را می‌کشت و حکومت کوفه را در دست می‌گرفت و حسین(ع) را به حکومت می‌رساند، پس از آن ده یا پانزده سال دیگر زنده می‌ماند. ابن‌زیاد و یزید چقدر پس از حسین(ع) زندگی کردند؟ چند سال؟ بنابراین، دنیا فانی است و زندگی دنیوی آنان نیز به آخر رسید، ولی شرافت و بزرگی ماندگار است و همچون خورشید در آسمان تاریخ می‌درخشد. ما اکنون می‌بینیم که مسلم همچون خورشید شرافت و بزرگواری از ورای تاریخ می‌درخشد و دل‌های ما را آکنده از احترام و تحسین می‌کند و بی‌گمان پاداش خدا کامل‌تر است. والسلام علیکم و رحمةالله و برکاته

عبادت یا عبودیت، امام موسی صدر، صص۲۰۶-۲۰۹

فقر واقعی ، آن گرد و خاکیست که روی کتابهایمان نشسته است ...
وقتی در ایستگاه اتوبوس نشسته ایم ...
یا وقتی سوار مترو هستیم یا پشت در اتاق مدیری منتظر هستیم یا ...
می توانیم ثروتمند شویم
فقر واقعی ، آن گرد و خاکیست که روی کتابهای‌مان نشسته است ...
وقتی در ایستگاه اتوبوس نشسته‌ایم ...
یا وقتی سوار مترو هستیم یا پشت در اتاق مدیری منتظریم یا ...
می‌توانیم ثروتمند شویم