- سجاد مقید
- چهارشنبه ۳۰ تیر ۰۰
- ۱۳:۵۰
- ۰ نظر
کمکم بر جمعیت این قوم افزوده شد، و به فکر افتادند که پادشاهی از میان خود برگزینند. برای این منظور گرد هم آمدند و گفتند که «باید تاج شاهی را بر سر کسی بگذاریم که از همه درستکارتر و با تقواتر باشد.» و به اتفاق پیرمردی را که از نظر شرافت و تقوا در طی سالها احترام همگان را بر انگیخته بود، به پادشاهی انتخاب کردند. اما پیرمرد آن روز به میان جمع نیامده و با دلی لبریز از اندوه، در کنج خانه خزیده بود.
ناچار کسانی که او را به پادشاهی انتخاب کرده بودند، چند نفر را نزد او فرستادند و این قضیه را به او خبر دادند. پیرمرد به آنها گفت: «اگر بگویم که در میان شما کسی درستکارتر و شریفتر از من پیدا نمیشود، برای قوم ما که به شرافت و پاکدامنی شهره است، باعث سرشکستگی خواهد بود. در هر حال شما به اتفاق مرا برای پادشاهی انتخاب کردهاید، و ظاهرا چارهای جز قبول رأی شما ندارم. اما به یاد داشته باشید که من از روزی که به دنیا آمدهام تا امروز این قوم را آزاد دیدهام، و حالا که به آخرین روزهای عمر خود رسیدهام، چگونه میتوانم ببینم که این قوم شریف رعایای پادشاهی شدهاند؟» و در آن حال که اشکش جاری شده بود، میگفت: «من آنقدر زنده نمیماندم که چنین روز نکبتباری را ببینم!...
مثل این است که شما از تقوا و پاکدامنی خسته شدهاید!... در حال در حال حاضر شما رئیس و سرکرده ندارید، و بی آن که کسی بالای سرتان باشد و مجبورتان کند، به شرافت و پاکدامنی دل سپردهاید. و یقین دارم که اگر غیر از این باشد، تقوا و فضیلت شما دوام نمیآورد. و دوباره بدبختیهای اجدادتان گریبانگیر شما خواهد شد1... شما میخواهید یوغ اطاعت پادشاه یا یک فرمانروا را به گردن بیندازید، تا به شما بگوید که چه بکنید و چه نکنید، و این یوغ بسیار سنگین خواهد بود. شما میخواهید از یک پادشاه فرمان ببرید و از قوانین او اطاعت کنید. شما میخواهید با این تغییر و تحول بلند پروازی کنید و ثروت بیشتری به چنگ بیاورید، و در گرداب خوشیها و لذتهای پست فرو بروید. با این ترتیب کمکم کار به جایی خواهد رسید که دیگر از جرم و جنایت پرهیز نخواهید کرد و به پارسایی و پرهیزگاری نیاز نخواهید داشت.»
پیر مرد لحظهای درنگ کرد و سپس گفت: «از من چه توقعی دارید؟ میخواهید که تاج شاهی را بر سر بگذارم و به شما فرمان بدهم که پرهیزگار و با شرف باشید؟ شما خودتان درستکار و پاکدامن هستید، پس چه نیازی به فرمان من دارید؟ ای بازماندگان قوم تروگلودیت!... من به پایان عمر خود نزدیک شدهام. خون در رگهایم منجمد شده و به زودی به دنیای دیگری خواهم رفت و با اجداد شما دیدار خواهم کرد. چرا میخواهید که آنها را رنج بدهم و به آنها بگویم که من یوغ دیگری جز تقوا و فضیلت را به گردن شما انداختهام؟»
از ارزروم، دهم جمادی الثانی، ۱۷۱۱
فنلون در «تلماک» (جلد سوم، صفحه ۱۷۱) مینویسد: «دیوانگی است که آدمی قید حکومت انسانهای دیگر را بپذیرد و خوشبختی خود را تسلیم چنین قرار و قاعدهای کند.» این اشاره میتواند نمونه و سرمشقی برای مونتسکیو نیز باشد. بارون در یادداشتهایش درباره آمریکای شمالی (چاپ ۱۷۰۳)، از قومی سخن میگوید که مقیم کانادا بودند و طبعی شریف و باتقوا داشتند... و جمعا از نوعی آنارشیسم ایده آل دفاع میکند. اما منتسکیو در این جا در زیر لفافه ادبی، از افکار و عقاید دانشمندانی نظیر ارسطو و هابس انتقاد میکند که معتقد بودند انسان نمیتواند بدون قانون زندگی کند.