- سجاد مقید
- چهارشنبه ۳۰ تیر ۰۰
- ۱۱:۱۴
- ۰ نظر
هنوز درباره فضیلت و تقوای بازماندگان تروگلودیت ها به حد کفایت سخن نگفتهام، و باید چند نمونه از طرز تفکر آنها را بازگو کنم:
روزی یکی از جوانان این قوم به دوستانش میگفت: «پدرم میخواهد فردا مزرعه را شخم بزند. من دو ساعت زودتر از او بیدار خواهم شد و به مزرعه خواهم رفت. وقتی پدرم به مزرعه برسد، خواهد دید که مزرعه را شخم زدهام.»
و دیگری با خود می گفت: «ظاهرا خواهرم به مرد جوانی دل بسته است. باید به پدرم بگویم که زودتر مقدمات ازدواج آنها را فراهم کند.»
روزی به یکی از آنها خبر دادند که دزدان آمدهاند و گله او را بردهاند. در جواب گفت: «برای گله از دست رفتهام غصه نمیخورم. چون گوساله سفیدی برایم باقی مانده است و میخواهم آن را برای خدایان قربانی کنم.»
و دیگری میگفت: «مزرعه مجاور ما درخت سایهافکن ندارد و همسایگان ما زیر آفتاب سوزان از صبح تا شب کار میکنند. باید چند درخت در آن مزرعه بکارم تا آنها بتوانند در سایه درختان بیاسایند.»
اقوام مجاور که نمیتوانستند سعادت و کامیابی این قوم را ببینند و با حسرت و حسادت از دور شاهد سعادت آنان بودند، سرانجام دور هم شدند و تصمیم گرفتند که بهانهای بیابند و به تروگلودیتها حمله کنند و گلههاشان را بربایند. این خبر به گوش آن قوم رسید، سفیرانی نزد اقوام مهاجم فرستادند و گفتند:
«مگر ما به شما چه کردهایم؟ زنان شما را ربودهایم؟ گلههایتان را دزدیدهایم؟ دهکدههایتان را غارت کردهایم؟... نه!... ما درستکاریم و از خدایان میترسیم. از ما چه میخواهید؟ اگر پشم میخواهید یا به شیر گاوها و گوسفندان ما نیاز دارید، اسلحه را به زمین بگذارید و دوستانه نزد ما بیایید. به شما شیر و پشم خواهیم داد. اما به مقدسات قسم میخوریم که اگر مثل دشمن قدم به سرزمین ما بگذارید، مثل جانورانی وحشی شما را از خاک خود بیرون خواهیم انداخت.»
اما اقوام وحشی مجاور برسر عقل نیامدند و به آن قوم سعادتمند که جز معصومیت گناهی نداشتند حملهور شدند. و این مردم شرافتمند، که نه از اکثریت تعداد دشمنان، بلکه از بیانصافی و کوردلی آنان متعجب شده بودند، ناچار دست به اسلحه بردند.1
مردان جنگاور این قوم، زنها و کودکان را به نقطه امنی بردند و خود اماده جنگ شدند. شور و حرارت عجیبی در قلب و روح خود احساس میکردند. یکی میخواست به خاطر پدرش و دیگری به خاطر زن و فرزندانش، و دیگران میخواستند برای نجات برادران، دوستان و خانواده و قومشان خود را فدا کنند. همه برای حفظ شرافت و حیثیت قوم خویش میجنگیدند، و هر کس که در این جنگ جان میسپرد، دیگری جای او را میگرفت؛ چون علاوه بر آن که آرمان مشترکی داشتند، میخواستند انتقام عزیزانی را که از دست داده بودند، بگیرند.
این جنگ در واقع نبرد تقوا و فضیلت بود با ظلم و بیعدالتی. مهاجمان رذل و بیغیرت که تنها در جستوجوی غنیمت بودند، وقتی با مقاومت دلیرانه آن قوم روبه رو شدند، بیآنکه از کار خود شرمگین باشند، گریختند و نتوانستند پایههای محکم تقوا و فضیلت بازماندگان قوم تروگلودیت را سست سازند.
از ارزروم، نهم جمادی الثانی، ۱۷۱۱
1قوم بتیک Betique در «تلماک» اثر فنون، همین سرگذشت را دارد. («تلماک»، جلد هشتم، صفحه ۱۷۴).