- سجاد مقید
- يكشنبه ۲۵ تیر ۰۲
- ۱۱:۲۰
- ۰ نظر
بررسی «مقاصد» اسلام از طریق تمایز نهادن میان امر عَرَضی و متغیّر و امر بنیادین و ثابت، تنها پایهی درست برای به دست دادن قرائتی مشروع از نصوص دینیست؛ خوانشی عینیگرایانه به معنای نسبینگر و تاریخمند آن؛ چرا که ما همزمان با تغییر شرایط و احوال؛ یا آن چنان که الطاهر الحداد مینامد، شیوهها و گونههای زیستی، نیازمند قرائتی جدید هستیم که در اصلی اساسی به نام «مقاصد بنیادین شریعت» ریشه دارد. نیز، آن پرسشهای دارای چهرهی گزارشگونه -که الحداد از خویشتن و از ما میپرسد- به همان سبب است که به عنوان پرسشهایی بنیادین برای کشف زوایای ثابت در دلالتگری نصوص، مشروعیت مییابند. این پرسشها میتوانند صیغهای عام داشته باشند از این دست که «آیا اسلام آمده تا فلان هدف را محقق سازد؟» به عنوان نمونه آن که بگوییم آیا اسلام بدان سبب آمده، تا دلهای مجرمان را تزکیه کرده، به وسیلهی راههای مشخص از روح شرّ و جرم پاک گرداند؛ یا این که آمده تا تنها به وسیلهی قصاص و اجرای حدّ، آنها را مجازات کند؟ نیز، آیا اسلام حامل برابری میان بندگان خدا و تمایز میان آنها تنها بر اساس اعمال آنان است؛ یا این که آمده تا زن را به دلیل زن بودن دارای حقّ کمتری از مرد در زندگی بداند؟ نیز، آیا اسلام آمده تا ازدواج را آسانتر کرده، آرامش خانواده و پیشرفت جامعه را به ارمغان آورد؛ یا آمده دست مرد را در طلاق باز بگذارد؛ تا امر ازدواج -هم چنان که امروزه شاهدیم - تبدیل به کشتی طوفانزدهای گردد؟ «شکی نیست که پاسخ به این پرسشها برای هر آن کس که اندک دقتی در اسلام دارد، بسیار روشن است و ما از همین راه میتوانیم در پی اسلام ناب برآییم و آن را از شاخ و برگهای زاید جدا سازیم و خویشتن را از درآمیختن چیزهای دیگر با آن در امان بداریم».۱
بدیهیست که پرسشهایی از این دست -که هدف آن دستیابی به بنیاد اسلام است- تنها نصوص مربوط به زن را مد نظر ندارد و در بردارندهی همهی احکام موجود در نصوص دیگر است. از سوی دیگر، این پرسشها برآیند طبیعت آن چهارچوب اجتماعی، فرهنگی و اندیشگیاند که بر زمانه حاکم است و بنابراین در زمانههای متفاوت میتوان این پرسشها را تغییر داد و پرسشهای نوینی را مطرح نمود. این همه بدان معناست که «بنیاد» اسلام دادهای ایستا نیست، بل بنیادیست که بر اساس تغییر در آگاهی بشری همیشه قابل استنباط و بازکشف است. اینجاست که ما به ریشهی اصلی باز میگردیم؛ یعنی وحدت شناخت در گفتمان نوزایی که به عقل مجال حرکت پایدار و آزاد داده است و هیچ حد و مرز قاطعی میان امر ثابت و متغیر و امر دینی و دنیوی از نگرهی معرفت شناختی قایل نیست. اگر در این میان ناچار از یافتن «اصلی» باشیم باید آن را در گفتمان «دنیانگرانه»ی نوزایی جُست، که ما را متوجه امر «اجتماعی» و پیوند آن با امر «معرفت شناختی» میکند؛ پیوندی نه از نوع دیالکتیک نزولی [آن چنان که فویرباخ تعریف میکند]، بل یک پیوند دیالکتیک واقعیست.
این قضیه دلیل تقسیم کتاب الطاهر الحداد را به «شریعت» و «جامعه» نشان میدهد. وی چنانچه کتاب خود را با شریعت میآغازد، بدان سبب است که از یک سو نشان دهد که احکام شریعت در امر اجتماعی ریشه دارند و از دیگرسو، میتواند بهانه را از دست نمایندگان گفتمان متضاد خویش بستاند، که در شریعت چیزی جز احکام مو به مو و ظاهری آن نیافته، و خواهان تطبیق آنند و آن را تنها راه رهایی و خروج از بحران میدانند. حقیقت اما آن است که اینان با این گفتمان و از طریق تثبیت وضعیت اجتماعی از راه ارایهی قرائتی اشتباه از نص دینی، در مسیر عمیقتر شدن و پیش رفتن بحران گام بر میدارند.
«از بخت بد مسلمانان -و نمیگویم اسلام- آن که اغلب علما و فقهای ایشان در قضیهی نقص موجود در زن و آمادگی و گرایش مرد برای همراهی با وی به قصد رسیدن به کمال، از روح اسلام چشمپوشی کردهاند و در این باره راه را بر آن نقص گشودهاند تا عمق بیشتری یابد و بدینسان تفاوت احکام دربارهی آن دو افزونتر شود و فاصلهی زن و مرد در زندگی نیز افزایش یابد. اینجاست که شخصیت روان شناختی و تاریخی عربها و سایر مسلمانان در مورد جایگاه [پستتر] زن بر آن جایگاه و احترامی که اسلام برای وی خواسته، چیرگی یافته است. این نخستین مسألهای نیست که اندیشمندان مسلمان در آن بر خلاف خواستههای اسلام گام برداشتهاند».۲
میتوان از آنچه تاکنون گفته آمد، به این نتیجه رسید که مسألهی زن و نصوص دینی مربوط به آن در کنار مسائل دیگر، انگیزه و سبب نزدیک شدن گفتمان نوزایی به مرزهای تولید نوعی آگاهی و شناخت علمی از دین و دلالتگری نصوص است.
اشتباه علمای مسلمان نیز از دید این گفتمان از ناتوانی آنان در درک این آگاهی برآمده است و به خطا رفتن ایشان در مسالهی احکام مربوط به زن تنها اشتباه آنان نبوده، بل نمونهای از یک اشتباه فراگیر است؛ یعنی گست امر دینی و امر دنیوی در سطح شناخت پایهی امر دینی ایمان است و پایهی امر دنیوی عقل و برابری میان آن دو در سطح سیاسی. مشکل آنجا حادتر میشود که در این میان، شعار سیاسی «اسلام، دین و دنیاست» به راه پیروی امر دنیوی از امر دینی میرود؛ یعنی به راه تئوکراسی و تئوکراسی نیز بدترین گونهی دیکتاتوریهاست؛ زیرا گونهای از دیکتاتوریست که مخالفت با آن الحاد و ارتداد است و مستوجب اجرای حدود دینی و باقی ماجرا.