- مدیر سایت
- دوشنبه ۳ خرداد ۰۰
- ۱۳:۳۴
- ۰ نظر
خوشبختی غرب در این است که از وقتی دایرهالمعارفنویسانش کار خود را تمام کردند، دیگر احتیاجی به وجود این نوع حشرات که برشمردم ندارد. یعنی دیگر نیازی ندارد به وجود عقلکلها و معلم اولها و انبانهای متحرّک معلومات بشری، هم به این مناسبت بود که در آنجا تقسیم کار پیش آمد و آن وقت متخصصها پیدا شدند؛ اما تخصصی که غربی میپرورد، شخصیت به همراه ندارد و ما درست از همین جا باید شروع کنیم. یعنی از اینجا که متخصص با شخصیت بپروریم. آیا فرهنگ ما قادر به تربیت چنین آدمهایی هست؟ و اگر نیست چرا؟ و عیب کار از کجاست؟ همان را باید جست و برطرف کرد.
به این طریق اگر در غرب به اجبار تکنولوژی (و سرمایهداری) یعنی بر اثر ماشینزدگی، تخصص را جانشین شخصیت کردهاند، ما به اجبار غربزدگی به جای شخصیت و تخصص هردو، هرهری مآبی را گذاشتهایم و غربزده پروردن را. تکرار میکنم که مدارس ما و فرهنگ و دانشگاه ما، یا به عمد یا به جبر، ناآگاه زمانه همین نوع آدمها را میپرورند و تحویل رهبری مملکت میدهند. آدمهای غربزدهی پا در هوایی که به هر مبنای ایمانی، بیایمانند. نه حزب دارند، نه آمال بشری و نه سنن و نه اساطیر. پناه برنده به یک نوع ابیقوری مآبی عوامانه و منحرف و خنگ شده به لذات جسمی، و چشمی دوخته به اسافل اعضا و به ظواهر گذرا. نه در بند فردا و همه در بند امروز؛ و همهی اینها به کمک رادیو و مطبوعات و کتب درسی و لابراتوارهای دربسته و غربزدگی رهبران و کجفکری از فرنگ برگشتهها و کلیله و دمنه مأبی ادبیاتدیدههای نبشقبرکن! و آن وقت حکومتهای ما که حتی به کمک تمام قدرت خود، نمیتوانند آرایشی حتی در ظاهر به این وضع بدهند، هر روز برای ایجاد غفلت و به خواب کردن مردم به ملم تازهای دست میزنند. و این ملمها هرچه باشد، از سه نوع خارج نیست؛ یعنی از سه مالیخولیای زیر به در نیست:
اول مالیخولیای بزرگنمایی. چون هر مرد کوچکی، بزرگی خود را در بزرگیهایی که به دروغ به او نسبت میدهند، میبیند. در بزرگی تظاهرات ملّی و جشنهای ولخرج و طاق نصرتهای پرپری و جواهرات بانک ملّی و سر و لباس و زین و یراق سواران! و منگولهی فرماندهان نظامی و ساختمانهای عظیم و سدهای عظیمتر که خیلی حرف و سخنها دربارهی اسراف سرمایهی ملی در ساختن آنها میگویند... و خلاصه در آن چه چشمپرکن است. چشم آدم کوچک را پرکن، تا خودش را بزرگ بپندارد!
دوم مالیخولیای افتخار به گذشتههای باستانی؛ گرچه این نیز دنبالهی مالیخولیای بزرگنمایی است؛ ولی چون بیشتر با گوش کار دارد، جدا آوردمش. این نوع مالیخولیا را بیشتر میشنوی: لاف در غربت زدن، تفاخرات تخرخرانگیز کوروش و داریوش، من آنم که رستم یلی بود در سیستان، و آن چه تمام رادیوهای مملکت را پر میکند و از آن راه مطبوعات را. این مالیخولیا نیز گوش پرکن است: کارگر جوان خستهای را دیدهاید که شبی تاریک از کوچهای خلوت میگذرد؟ لابد شنیدهاید که اغلب آواز میخواند؟ و میدانید چرا؟ چون تنهایی میترسد. با صدای خودش، گوش خودش را پر میکند و از این راه، ترس را میراند و نمیدانم توجه کردهاید یا نه که رادیو، درست همین نقش را دارد. رادیو همه جا باز است، فقط برای اینکه صدایی بکند. گوش را پرکند.
سوم مالیخولیای تعاقب مداوم است. این که هر روز دشمنی تازه و خیالی برای مردم بیگناه بسازی و مطبوعات و رادیو را از آنها بیانباری، تا مردم را بترسانی و بیشتر از پیش، سر در گریبان فروشان کنی و واداریشان که به آن چه دارند، شکر کنند. این تعاقب مداوم، صُوَر گوناگون دارد. یک روز کشف شبکهی حزب توده بود، روز دیگر مبارزه با تریاک، بعد مبارزه با هرویین، بعد قضیهی بحرین، یا دعوای با عراق، سر شطّالعرب، بعد داستان آدمهای بچه دزد، بعد همین رعبی که از سازمان امنیت در دلها افکندهاند...
غربزدگی، جلال آل احمد، آدینه سبز1392، صص181-184