این یادداشت شفاهی، گفتاری است از شهید سیدمرتضی آوینی که حدود سال ۱۳۷۱ در جمعی از علاقمندان ایده‌ها و دیدگاه‌ها و تجربه‏‌های او بیان شده است. سؤال اساسی گفتار این است که چگونه هنرها را در خدمت اسلام درآوریم؟ و چگونه به هنرجویان آموزش بدهیم که هنرمندانی مسلمان و در خدمت تفکر دینی بار بیایند؟ او ضمن طرح سوالاتی درباره‌ی نسبت مذهب و هنر مدرن، به آسیب‌شناسی خوانش‌های مسلط از دین می‌پردازد و اندیشه حوزوی را در شناخت دین و عالم جدید ناکارآمد معرفی می‌کند.

ظاهرا ابتدای جلسه با سوال مشورت‌کنندگان شروع شده، ولی صوت جلسه از ابتدای پاسخ سید مرتضی آوینی ضبط شده است. از فحوای کلام آوینی می‌توان حدس زد که سوال از کیفیت و شرایط آموزش و تربیت هنرمند مسلمان یا انقلابی است. مطمئنا پاسخِ خلاف آمد عادتِ آوینی، ابهام‌ها و سوالات جدیدتری برای ایشان درست کرده که آوینی با درک این سوالات از چشم و چهره مخاطب، توضیحات بیشتری داده. به طوری که به بیان مستدل‌تر کلیت تفکر خود پرداخته است. این متن به همین جهت خواندنی است.

 

راه شناختن وضعیت عالم امروز

روزگار ما، روزگار اصالتِ فایده است، یعنی هر سخنی که می‌‏شنوید، بلافاصله در ذهن‏تان می‌‏آید که چه فایده‏ای دارد؛ روزگار ما چنین روزگاری است. بنابراین، سعی می‏‌کنم قدری فایده‏‌های این بحث را هم بگویم که خیلی مجرّد و انتزاعی نباشد، هر چند به نظرم اصل مطلب انتزاعی است. اصلاً عالم امروز عالم انتزاع است، عالم مابعدالطبیعه است -نه عالم ماوراءالطبیعه- عالم فلسفه است و همه مفهوم‌‏ها در این عالم، انتزاعی است. با صورت تشریعی که در ذهن ما مسلمان‏‌ها هست، نمی‏‌شود تصور درستی از چنین عالمی ارایه کرد. یعنی حتماً باید مبنا و مقدمه‌ی مابعدالطبیعیِ جهان امروز را بدانید و از این طریق سعی کنید جهان امروز را بشناسید. با این صورت تشریعی که از دین در ذهن ما هست، اصلاً نمی‏‌شود این عالم را شناخت. دلیل آن هم روشن است. یعنی اگر در ماهیت این دو عالم قدری تأمل کنیم و آنها را با هم تطبیق دهیم و قیاس کنیم، خیلی راحت می‏‌فهمیم که از این نظر، عالم امروز را اصلاً نمی‏‌شود شناخت.

چون دینی که در دست ماست -و از طریق فقه، اصول و سایر درس‌هایی که در حوزه‏ها تدریس می‌شود به دست ما رسیده- صورتی از عالم در ذهن ما ساخته که کاملاً با صورتی که علوم جدید و تفکر انتزاعیِ فلسفی به دنیا داده متفاوت است. یعنی شما عالمی با خدا، شیطان، بهشت و جهنم تصور می‏‌کنید و این تعلیم، تصوری تشریعی به شما می‏‌دهد، در حالی که با این تصور نمی‏‌شود دنیای امروز را شناخت. شما نهایتاً به آنجا می‏‌رسید که مثلاً می‏‌گویید آمریکا شیطان است، اما برای اینکه بفهمید با این شیطان چگونه باید مقابله کرد، به تفکر انتزاعی نیاز دارید، یعنی احتیاج دارید که مبانی مابعدالطبیعیِ عالم امروز را بدانید. حتی لازم است در خودِ حکمت دین غور و تعمق بیش‏تری کنید؛ یا به «حکمت تأویلی» مسلح باشید، یعنی حکمت به معنای حقیقی لفظ.

اما چگونه می‏‌توان توقع داشت مثلا همه مسوولان کشور ما با پشتوانه چنین حکمتی با عالم جدید رو به‏ رو شوند و در آن نظر کنند؟ نمی‏‌توان توقع داشت همه حکیم باشند و حکمت دینی را مثل حضرت امام بدانند و از این نظرگاه عالم امروز را بشناسند. همه همین صورت تشریعی در ذهن‏‌شان هست که چندان تفاوتی با «دین عجوزه‏‌ها» ندارد؛ یعنی با همین تصوری که پیرزنان و قدمای عوام در ذهن‏‌شان دارند که تصور خیلی ساده‏‌ای از عالم است و از همین نظرگاه نسبت به اطرافشان حکم می‏‌کنند؛ منتها دچار عُجب نمی‏‌شوند و از روی خودخواهی و خودبینی با عالم برخورد نمی‏‌کنند، سعی نمی‏‌کنند درباره همه چیز نظر بدهند و خودشان را از خیلی چیزها کنار می‏‌کشند. دینی هم که این‏طور به دست می‏‌آید، غیر از دین عجوزه‏‌ها نیست و تصور خیلی ساده‏‌ای از دنیا به ما می‏‌دهد، مگر اینکه همان‏طور که عرض کردم، حکمت بدانیم و از نظرگاه این حکمت با عالم امروز رو به ‏رو شویم. یعنی همان‏طور که حضرت امام برخورد می‏‌کردند، یا الان آیت‏ اللَّه خامنه‏‌ای برخورد می‏‌کنند؛ این توقع را از هر کسی نمی‏‌توان داشت.

منشأ اختلاف‏‌هایی هم که بین ما پیش می‏‌آید، همین جاست که می‏‌خواهیم از نظرگاه فقه -فقه فعلی و فعلیت‏ یافته، نه فقه بالقوه- با جهان امروز مقابله کنیم. این فقه چیزی به ما نمی‏‌دهد که بشود با آن مبانی عالم امروز را شناخت. ما احتیاج داریم درباره ماهیت‏‌ها بحث کنیم و از این طریق به حقیقت عالم رجوع کنیم، اما این چیزی که در حال حاضر از تفکر حوزوی در دست ما هست، این امکان را ندارد که ماهیت عالم امروز را بشناسد. به این دلیل که ماهیت عالم امروز با مابعدالطبیعه یونانی و بعد با تفکر اسکولاستیک[1] -یعنی تحولی که مابعدالطبیعه‌ی یونانی نسبت به تفکر مسیحی، آن‏ هم مسیحیت یونان‏‌زده، پیدا می‏‌کند- شکل گرفته است. پس ما تا موقعی که به این مابعدالطبیعه مسلح نباشیم، اصلاً نمی‏‌فهمیم عالم امروز چگونه عالمی است و آن وقت، چطور می‏‌خواهیم درباره عالم امروز نظر بدهیم؟ مثلاً درباره هنر که موضوع بحث ماست، باید بگویم که هنر امروز هنر گذشته نیست، هنری نیست که مولوی می‏‌گوید:

چون غرض آمد هنر پوشیده شد

صد حجاب از دل به سوی دیده شد

مولوی هنر را به معنای فضیلت و کمال می‏‌آورد. یا حافظ که می‏‌گوید:

آسمان کشتی ارباب هنر می‏‌شکند

تکیه آن به، که بر این بحر معلّق نکنیم